تشريح علمي لغا ت وجملا ت ضروري براي جوانان (بخش 11)
ارسالي خديجه سالار ارسالي خديجه سالار



آزادي
تلاشي است براي ارضاي نيازمنديهاي يك موجود زنده ... اين تلاش ميتواند چه مادي و چه فرهنگي باشد, كه مستلزم شناخت نيازمنديها و چگونگي ارضاء آنها, و ايجاد رضايت خاطر براي موجود زنده است ...در جوامع انساني كه از تجانس كافي برخوردار باشند, و سلطه انسانها بر طبيعت گسترش يافته باشد , و سازمان اجتماعي تحت تسلط آگاهانه انسانها قرار داشته باشد, آنگاه گامي قاطع در جهت آزادي انسان تحقق ميابد .... در چنين جامعه اي وسايل مادي به منظور ارضاي نيازهاي انسان بكار گرفته ميشوند, و مردم به هنگام بهره مندي از آزادي , كمتر براي نيل به آن تلاش كرده , مي آموزند كه چگونه آنرا به نحوي كامل كنند .... و بتدريج هنگامي كه تمام آثار تابعيت انسانها از وسايل توليد و محصول از ميان برداشته شده , آنگاه انسانها به بالاترين درجه آزادي ممكن دست خواهند يافت .... در چنين حالتي براي نخستين بار انسان , به يك معنا سرانجام از قلمرو حيواني خارج ميشود , و از شرايط صرف حيواني بيرون ميايد , و وارد شرايط واقعاًَ انساني ميشود , اين صعود انسان از قلمرو جبر به آزادي است ...ميتوانيم بگوئيم كه انسانها از شرايط صرف حيواني شروع كرده اند , ليكن هنگامي نخستين بار دست به توليد زدند (يعني هنگامي كه مطابق با قوانين عيني طبيعت , و با قصد آگاهانه ارضاء نيازمنديهايشان شروع به استفاده از ابزار و وسايل براي تغيير چيزها كردند) شرايط آزادي را بوجود آوردند ..در پويش توليد , انسانها وارد روابطي با يكديگر شده اند , و در جريان قرن ها تلاش براي ارضاء نيازهايشان دايماًَ شناخت و در نتيجه تسلطشان را بر امور و طبيعت خارجي به پيش رانده اند ... اين تلاش از خلال يك رشته مراحل تاريخي به پيش رفته است , و در هر يك از اين مراحل انسانها روابط خود را در توليد تغيير داده اند تا با تكامل نيروهاي عامل در توليد مطابقت يابد, و در هريك از اين مراحل گروههاي مختلفي قلمرو فعاليت آزاد خود را به بهاي شكلهاي جديدي از تسلط و نيز شكلهاي جديدي از انقياد به قوانين عيني سازمان اجتماعي خويش , گسترش داده اند ... سر انجام در مرحله اي كه اين تسلط از ميان برداشته شود , شرايطي بوجود خواهد آمد كه در آن سازمان اجتماعي تحت تسلط آگاهانه و اجتماعي در ميايد و نتيجه عمل آزاد انسانها ميگردد ...آنگاه , پويش كار كه بوسيله آن انسانها به قلمرو آزادي گام مي نهند, بوسيله اي آگاهانه تبديل ميشود كه از طريق آن انسان به ارضاء همه نيازهايش نايل ميگردد و هر فردي از انسان قادر خواهد بود كه با آزادي همه استعدادهاي خويش را تكامل دهد و از آن بهره مند شود.در اين مسير است كه بوسيله پويشي كه تماماًَ تحت سيطره قانون است , و در هر لحظه بوسيله عمل قوانين عيني تعيين ميگردد, انسانها بتدريج از شرايط فقدان كامل آزادي (يعني هنگامي كه آنچه آنان انجام ميدهند و بدان نايل ميگردند , نه توسط تصميمات آگاهانه خود ايشان , بلكه از طريق اوضاع و احوال تعيين ميشوند) رهايي ميابند, و تدريجاًَ به آزادي دست ميابند . پس از اين است كه انسانها به نحوي گسترده به شرايطي ميرسند كه در آن بصورت فردي و جمعي ميتوانند آگاهانه و بر مبناي شناخت نيازهايشان و نيز بر مبناي تسلط آگاهانه و بر مبناي شناخت نيازهايشان و نيز بر مبناي تسلط آگاهانه بر شرايط ارضاء اين نيازها, در مورد سرنوشت خويش تصميم بگيرند.

شناخت
نظريه شناخت با مسائلي در باره باورها (idea) سرو كار دارد , با منشا’ آنها , طريقي كه هستي را منعكس ميكنند, شيوه اي كه اين باورها سنجيده ميشوند و رشد و تكامل ميابند و همچنين نقش آنها در حيات اجتماعي .نظريه علمي اين امر را در نظر ميگيرد كه ما بايد به نحو واقعي تري به مطالعه اين موضوع بپردازيم و اين سئوال را مطرح سازيم كه باورها عملاًَ چگونه بوجود مي آيند و در شرايط واقعي حيات انسان يا حيات مادي جامعه چگونه تكامل ميابند و سنجيده ميشوند.مطلب اساسي ما اين نيست كه شعور چگونه بوجود آمده و تكوين ميابد, بلكه تكامل شعور , بر آمدن شناخت و رابطه آن با آزادي است كه پيش شرط ورود به شناخت مفاهيم اوليه دمكراسي و تمرين عملي آن بشمار ميرود ... در جريان به دست آوردن انگارهاي حقيقي راجع به پديده ها ما به شناختي از آنها ميرسيم و آنها را گسترش ميدهيم ... پس شناخت چيست؟بدون تطابق باورهاي ما با واقعيت , مطمئناًَ شناختي در كار نخواهد بود ... به دست آوردن شناخت همانا جايگزين كردن ناداني يا باورهاي نادرست بوسيله باورهاي درست است ... از اين رو رشد شناخت را , در رشد انگارهاي درست در كل باورها (كه برخي از آنها درست و برخي نادرست اند) ميتوان يافت.ليكن برابر دانستن شناخت با حقيقت , تعريف كردن شناخت نيست ... چرا كه اين سئوال مطرح ميشود : ما چگونه ميدانيم كه باورهاي درست ما حقيقي اند .... صرف بيان يا باور كردن اينكه چيزي درست است, دليل شناخت آن نيست .... آنگاه شناختي به دست خواهيم آورد كه باورهايمان را چنان تكامل بخشيم كه تطابق آنها با واقعيت تائيد و آزمون گردد .... تنها آن زمان ميتوانيم ادعاي شناخت داشته باشيم..بنابراين تكامل شناخت , تكامل كيفيت خاصي در كل تكامل باورها , نظريه ها و نظرات ما راجع به پديده ها ست ... باورها , نظريه ها و نظرات بسياري راجع به چيزها , اغلب به نظام پذيرترين و منطقي ترين طريقي فراهم آمده اند .... ليكن اين باورها , نظريه ها و نظرات حتي اگر درست بوده باشند , فقط جنبه صرف نظري داشته اند, و غالباًَ به نحوي كامل پنداري ( illusory ) بوده اند ... اما جريان باورها به برآمدن تكامل شناخت نيز منجر ميگردد كه اين يك, تكامل باورهايي است كه نه تنها با هستي تطابق پيدا ميكنند , بلكه اين تطابق تائيد و آزمون نيز ميگردد.پس شناخت ما جمع پنداشت ها , نظرات و گزاره هايي است كه تا جايي كه امكان دارد , به عنوان بازتاب هاي صحيح واقعيت عيني آزمون گشته اند و پاي گرفته اند ... شناخت اساساًَ يك محصول اجتماعي است . شناخت بصورتي اجتماعي , به عنوان محصولي از فعاليت اجتماعي انسان حاصل مي آيد. بديهي است كه شناخت بوسيله افراد پايه ميگيرد , درست همانگونه كه هر چيزي كه انسان مي آفريند بوسيله افراد آفريده ميشود ... اما شناخت بوسيله افرادي پاي ميگيرد كه با همكاري يكديگر دست به عمل مي زنند, به يكديگر متكي هستند و تجربيات و باورهايشان را به يكديگر منتقل ميسازند ... بسياري از افراد در جامعه قادر به انجام فعل هايي هستند كه هيچيك به تنهايي امكان انجام آنرا نداشته اند و يكي از اين فعلها به دست آوردن شناخت بشري است و هر فردي از تجربيات خويش مقدار زيادي شناخت به دست مي آورد , ليكن وي اين شناخت را جدا از ديگران , و اگر آنچه ديگران تا كنون ياد گرفته اند را از آنها نمي آموخت , به دست نمي آورد.وسيله شكل دادن و بيان باورها , يعني زبان, كه بدون آن هيچ باوري امكان پذير نبود, يك محصول اجتماعي است , و به عنوان دارايي مشترك يك جامعه وجود دارد ... پاره اي از افراد سهم خاص و بزرگي در ايجاد شناختهاي تازه دارند در حالي كه بسياري ديگر هيچ سهمي در آن ندارند, ليكن آناني كه در ايجاد شناختهاي تازه سهمي دارند , اگر اعضاي جامعه خاصي , و اگر در ارتباط با افراد ديگر نبودند قادر به پرداخت سهم خود نمي بودند .... اداي اين سهم براي آنان ممكن نبود اگر آنچه جامعه شان به آنان مي آموخت و فرا نمي گرفتند, و اگر وسايل متعدد مادي و معنوي را كه جامعه آنان براي كسب شناخت ايجاد كرده بود, در اختيار نمي داشتند. پس , تنها در جامعه است كه شناخت بدست مي آيد و پاي ميگيرد و ريشه هاي آن در فعاليتهاي اجتماعي انسانها قرار دارد ... اين شناخت تنها از طريق مبادله متقابل تجربه ها و باورها بين افراد جامعه شكل ميگيرد و قوام ميابد.
July 31st, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي